بهمن 92 - بهانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه دل

می نویسم بر در و دیوار کویش حال خویش باشد آن را یار خواند یا کسی گوید به یار

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

 

 

سلام رفیق!

خوبی؟! می خواهم امروز دعوتت کنم که در یک مرحله خطیر قدم برداریم.

کجا برویم؟!  وادی فکر!

آری...بیا با هم کمی فکر کنیم!

به چی؟!.........ان شاءالله می گویم!

تصور کن بین رفقا یا بین اعضای خانواده نشستی، از دستت در میره و اشتباهی رو مرتکب میشی. به قول خودمون سوتی میدی!

بعد می بینی اعضای خانواده دست جمع بهت می خندند! یا یکی از کودکان حاضر در جمع بهت میخنده.

چه حسی بهت دست میده؟

اگر روی خودمون کارنکرده باشیم مسلما عصبانی میشیم.

و احتمالا با خودمون میگیم چه بچه بی ادبی!

و یا اینکه معلوم نیست والدین این بچه حواسشان جز به تربیت بچه، به چه چیز دیگه ای بوده که از فرزندشون غافل شدند؟!

غافل از اینکه ما در طول روز بارها و بارها با بعضی از رفتارها خودمون رو مسخره می کنیم!

چی؟! مگه میشه آدم خودش رو مسخره کنه؟!

بله جانم چرا که نمیشه!

حالا سوال من اینجاست که چرا این حرکات مون بهمون برنمیخوره؟!

چرا از این بی عرضگی ها که موجب تمسخر خودمون توسط خودمون میشه دست برنمی داریم؟!

با خودم و توام ای رفیق! آیا وقت اون نرسیده که...(سوره مبارکه حدید/16)

سخن کوتاه! بیا باهم ببینیم ما با چه رفتاری خودمون را مسخره کردیم؟!

 

امام مهربانی ها، امام رضا سلام الله علیه می فرمایند:

هفت چیز بدون هفت چیز، مسخره است:

کسى که با زبانش آمرزش بطلبد، ولى [از گناهش ]پشیمان نباشد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که از خدا توفیق بخواهد، ولى تلاش نکند، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که جویاى دوراندیشى باشد اما احتیاط نورزد، در حقیقت خودش را مسخره کرده است .

کسى که از خدا بهشت بخواهد، ولى سختى ها را تحمّل نکند، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که از آتش به خدا پناه برد، ولى شهوات را فرو نگذارد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

و کسى که یاد خدا کند، امّا به سوى لقاى او نشتابد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است.

 

منبع روایت: نهج الدعا - محمد محمدی ری‌شهری

 



نوشته شده در چهارشنبه 92 بهمن 30ساعت ساعت 8:55 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه! عیدتان مبارک

مولای مهربانم...السلام علیک...

دست و بالمان تنگ شده بود. پدرم می گفت:«برویم سراغ امام و از او کمک بخواهیم.»

نه می شناختیم، نه تا به حال دیده بودیمش.

بین راه پدرم گفت:«کاش پانصد درهم به من بدهد، با دویست درهمش کار و باری راه بیندازم و دویست درهمش را در راه دین خرج کنم.

صد درهم مانده را هم بگذارم برای خرج زندگی.»

حرف های پدر که تمام شد پیش خودم گفتم:

«کاش به من سی صد دینار می داد تا بروم جبل و کاری شروع کنم.»

روبه رویش که نشستم پرسید:«چرا تا به حال نیامدید پیش ما؟»

پدرم جواب داد:« با این حال و اوضاع خجالت می کشیدیم.» غلامش آمد، یک کیسه پول به پدرم داد و یکی به من.

قبل از این که حرفی زده باشیم. توی کیسه ی پدر 500 درهم بود و توی کیسه ی من 300 درهم. همان که می خواستیم.

کیسه ها را که گرفتیم امام گفت:«نرو جبل، برو سمت سوراء!»

 

*

به خاطر فرمایش امام آمدم سوراء. مال و اموالی به هم زدم. ازدواج کردم.

کارم به جایی رسیده که درآمد یک روزم هزار دینار است.

و اما بعد...

حواست باشد دست نیاز به سمت کسی دراز کن که سر از ناکجاآباد در نیاوری!

 

و اما بعدتر...

امام حسن عسگری سلام الله علیه: زندگی فقیرانه همراه با محبت ما بهتر از رفاه در کنار دشمنان ماست.

منبع: آفتاب نیمه شب، داستان زندگی امام حسن عسکری سلام الله علیه



نوشته شده در شنبه 92 بهمن 19ساعت ساعت 2:57 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

به نام آفریدگار مهر

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

آقا اجازه!

 

بعضی وقتها دلمان هوس می کند کار خوب انجام دهد!

به سمتش هم می رویم، انجامش هم می دهیم. نه یکبار و چند بار، بلکه انجام آن کار خوب عادتمان هم می شود.

اما هر چه به درون خودمان نگاه می کنیم می بینیم آن لطافت روحی را نداریم!

آن قدر که انتظار داشتیم رشد نکرده ایم، تاثیر مثبت نگرفته ایم.

به قول معروف نورانی نشده ایم!

آن وقت که اگر اهل رشد باشیم به دست و پا می افتیم(منظورم به فکر افتادن بود!) که خدایا کجای کار می لنگد!

من که بچه خوبی هستم! دارم دستور خدا را اطاعت می کنم!!!

آن وقت است که خدای مهربان عنایت هایش را سرریز می کند سمتت.

نشانت می دهد راه را و از گمراهی نجاتت می دهد، البته کار به اینجا ختم نمی شود.

حالا که راه برایت روشن شده باید همت کنی و ادامه راه را بروی، مبادا ببری!

برگردیم سر اصل مطلب!

چرا هرچه کارخوب انجام می دهیم نورانی نمی شویم؟

ظاهرا طبق معمول، باز هم مثل همیشه پای این «دلــــ» می آید وسط!

گاهی اوقات نیت مان برای انجام کارخوب خالص نیست. نه اینکه ریاکنیم، نه!

کارخوب را انجام می دهیم چون دوستش داریم، البته دوست داشتن کارخوب خیلی خوب هست، اما عمل ما زمانی روی ما اثر حداکثری دارد که صرفا به خاطر خدا باشد.

و اخـــلاص یعنی همین!

به لطف خالق مهربانی ها داشتم کتاب کیمیای محبت را می خواندم رسیدم به این جملات:

 

می‌فرمود  :
مقدس‌ها همه کارشان خوب است، فقط «من» خود را با «خدا» باید عوض کنند.

یکی از علمای معاصر که خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند که:
از جناب شیخ رجبعلی درباره خودم سؤال کردم که چگونه‌ام؟
پاسخ داد:
آقای حاج شیخ! دلت می‌خواهد خوب شوی ولی برای خودت! سعی کن برای خدا بخواهی خوب شوی!

 

و اما بعد:

مولای خوبم؛

لطفا عنایتی کنید برای خدا خوب شویم نه برای این دل!

که تا دلمان جایگاه خدا نشود شما هم تشریف فرما نمی شوید.

دلم را می گویم، تا جایگاه خدا نشود جایگاه خلیفه عزیز خداوند هم نمی شود...

دلت را خانه من کن... مصفا کردنش با من...



نوشته شده در چهارشنبه 92 بهمن 9ساعت ساعت 10:34 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

 

العجل العجل یا مولای...

من به چشم هایم صبوری آموخته ام...

سال هاست!

شما اما می شود

گامهای تان را کمی تندتر؟

منبع: وبلاگ حسینیه دل

http://ma-2.blogfa.com/

صبور



نوشته شده در سه شنبه 92 بهمن 1ساعت ساعت 10:43 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin