پيام
+
ديشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي
چشمم به ره عاطفه خشکيد ؛ کجايي؟؟
با شِکوه ي من چهره ي آدينه ترک خورد
از سوي تو اما نه تبسم ؛ نه ندايي
از بس که در انديشه ي تو شعله کشيدم
خاکستر حسرت شده ام ؛ نيست دوايي؟
آمار تپشهاي دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از درد جدايي
سوگند به آواي صميمانه ي نامت
از عشق فقط قصد من و شعر شمايي
هر فصل دلم بي تو ببين رنگ خزان است
آغاز کن اي گل ! سفر سبز رهايي
شمس الظلام
94/3/25
بهانه دل
من منتظرم ! مرحمتي لطف و نگاهي
حيف است رسد مرگ من آقا! تو نيايي...
*قاصدك*
حيف است تو باشي و مرا غم ببرد..