آتشفشان خجالت! - بهانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه دل

می نویسم بر در و دیوار کویش حال خویش باشد آن را یار خواند یا کسی گوید به یار

خدایا به امید تو

صلی الله علیک یا سیدی، یا صاحب الزمان

دنبال سوژه بودم تا برای امام مهربانی ها بنویسم، با اینکه دو خط اول متن را نوشته بودم چیزی به ذهنم نمی رسید. از حضرتشان مدد خواستم،

جرقه ای به ذهنم رساندند... اما جرقه نبود! آتشفشان بود... هجمه ای از آتش بود که آه از نهادم بلند کرد.

از مولایم خجالت کشیدم... حالا کارمان به جایی رسیده که برای نوشتن از ارباب عالم باید سوژه داشته باشیم!

ارباب آنقدر شما را از یاد برده ایم که حتما باید موضوع دستمان باشد تا از شما بنویسیم، از شما، از عشق... از منبع پاکی ها...

چه بی ادبیم ما...

زندگی ما در دستان شماست. خدا شما را صاحب ما و زندگی مان کرده، آن وقت ما... چه «ما»یی گفتم!

غافل از اینکه بی شما هیچ نیستیم، هیچ هیچ هیچ.

و حالا گردن کلفت کرده ایم، دنبال سوژه می گردیم...

واقعا اگر یک روزی برکت داشتیم و خدای نکرده! کسی به برکت وجود ما زنده بود و ما را از یاد می برد، ما با او چه می کردیم؟؟؟

آقا جان مهربانم... غلط کردم، مرا ببخشید که یادم رفته همه خوبی ها و برکات از سرانگشت شما جاری می شود...

می شود مثل همیشه برای مان دعا کنید،

که حداقل کمتر با بی خردی هایمان، با خودخواهی هایمان اذیت تان کنیم...

 



نوشته شده در یکشنبه 91 دی 3ساعت ساعت 8:50 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin