آبان 91 - بهانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه دل

می نویسم بر در و دیوار کویش حال خویش باشد آن را یار خواند یا کسی گوید به یار

ارباب سلام!

خیلی وقت است دلم هوایی شده... آنقدر که سیمش اتصالی کرده! از شدت امید وصل می شود وقتی به شما نمی رسد قطع می شود! انگار که نفسش می برد. سوخت کم می آورد...

باز برای رهایی از حال و هوای ناامیدی، دوباره هوایتان می کند...

نامتان اکسیر عشق است(1). تا می گویم: «حسین» جان می گیرد... جان می گیرد، گُر می گیرد...

نمی دانم، اما انگار شرح حال این دل را خودتان می دانید و بس. حتی من هم بعضی مواقع قاطی میکنم!

.

.

.

خدایا این دفعه را کوتاه بیا!

رحم به دل امام زمانم بکن... تا عاشورا نشده برسان منتقم را...

أین الطالب بدم المقتول بکربلا...

 

(1)      (1)برگوشه دفتر شعرم نوشته ام، نابرده رنج گنج به من«حسین» سلام الله علیه

امام عشق



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 23ساعت ساعت 11:36 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر

 

خودت را باور کن ...

تاریخچه ات را نگاه کن...

به همراه آدم به زمین آمدی

با نوح سوار کشتی شدی ...

هر طور که بود از تمام سختی های کوهستان و قحطی های خشک سالی و طاعون های سپید وسیاه در امان ماندی

ودرآخر از میان میلیون ها عامل ژنتیکی وبقای نسل ... انتخاب شدی

تو شدی جانشین آدم و حالا اینجایی ...

هستی ...

نفس می کشی ...

این یک معجزه است تو... توانتخاب شدی ... تا... اللهم عجل لولیک الفرج

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 22ساعت ساعت 12:36 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

 

طرف به من بدهکار بودو حالا می گفتند مرده. پیش خودم گفتم تاد اغ پدرشان تازه است و دیرنشده، بروم حقم را بگیرم. قبل از رفتن، نامه ای برای نماینده ی امام نوشتم تا با ایشان مشورت کند که بروم یا نه؟

جواب نامه آمد، امام اجازه نداده بودند. دوباره نامه نوشتم. باز هم جواب شان منفی بود. منصرف شدم.

...

نامه ای به دستم رسید، از نماینده ی امام. با عجله بازش کردم و خواندم:«... اگر می خواهی حقت را پس بگیری، حالا وقتش است.»

دو سال گذشته بود و مشکل من هنوز یادشان بود.

   اگرراه حل مشکلت را از امام جویا شوی، خواهی گرفت، دیر یا زود...

          بالاخره پاسخت می دهد...

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 22ساعت ساعت 11:34 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر بدهید

آی خورشید عالم تاب

به روزگار بی نیازی انسان از خویش اندیشیده ای...

روزگار شادی های بی بهانه؟!!!

هیچ اندیشیده ای به شب های روشن بی تو...

به خاطر تمام مهربانی هایت... متشکرم

اما کاش خبر می دادی از روزی که نورت برای روشنی دلها کفایت نکند...

کاش می دانستی و گواهی می دادی تاریخ روزی را که ابرها خورشید حقیقت را با گریه های شان به نور افشانی وادار می کنند...

و در آن روز زمینیان از نور تو بی نیاز خواهند شد...

و زمین به نور پروردگارش روشن می شود...

کاش به زودی بیاید آن روز

مفضل بن عمر از امام صادق سلام الله علیه نقل می کند: وقتی قائم ما قیام کند زمین با نور پروردگارش روشن می شود به گونه ای که مردم از آفتاب بی نیاز شوند...



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 15ساعت ساعت 12:24 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر بدهید

بهار می آید... برگ های پائیزی...

بهار می آید... درختان بی بار...

بهار می آید... میوه های زشاخه افتاده...

آری...

بهار می آید و تمامی برگان سبز در نسیم رویش ابدی، خنده کنان خواهند بود...

آری درختان خسته از کودهای سیاه...

آری زمین های خسته از آب های شور... پروانه های خشکیده بر درختان سم پاشی شده...

آری کفش دوزک های جان داده از سم کشنده ی انسان ها...

این شب های سیاه را تسلیت می گویم...

و نوید... که نور خورشید برای سرسبز شدن خواهد تابید...

و مژده که فصل پرباری خواهد رسید...

در آن روزگار... هر کلامتان به هر بهانه ای درخت خواهید شد... آی دانه های هزار ساله ی به زیر خاک مانده...

پس سلام بر شما... ای درختان پربار روزگار بی بهانه...

سلام بر شما... ای معجزه های سبز آینده...

امام صادق علیه السلام:

تا آن جا که هر درخت هر میوه ای را به خواست خدا رویاند و میوه ی تابستان را در زمستان و میوه ی زمستان را در تابستان خواهید خورد...

پاییز هم بهار می شود



نوشته شده در شنبه 91 آبان 6ساعت ساعت 2:54 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin