تیر 90 - بهانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه دل

می نویسم بر در و دیوار کویش حال خویش باشد آن را یار خواند یا کسی گوید به یار

یک قطره اشک...

خیلی وقته شنیدم!!! از اون خیلی وقت وقتا.

وقتی بچه بودم که خیلی بچه بودم؛

که سلام جواب داره.

آقا جون اومدم؛‌ قبل هرچی گفتم سلام!

پس چرا جواب سلاممو نشنیدم؟؟؟

چون بدم، روسیاهم!

چون گناهکارم؛ چون توبه کردم شکستم!

جواب سلاممو نشنیدم.

 هرچی بودم،‌ هر چی هستم!‌ندونستم که چه طور پاهام اومدن سمتت.

اصلاً انگاری پاهام خودشون راه میرن.

دفعه ی اولم نیست اومدم پیشت.

اما به عشقت قسم!‌

این بار که سلام میدادم،‌ دلم بدجوری لرزید.

گوشامو تیز کرده بودم صداتو بشنوم. ولی .... نشنیدم!

اما پرنده ای با جیک جیکش گفت:

با این که بدی،‌ روسیاهی با گناهکاری،‌ توبه شکستی ولی اون اشکی که از چشات چکید منه پرنده تشنه را چون سیراب کرد.

من خودمم دیدم که امام تو دلش جواب سلامتم داد.

دانش آموز حقیر سمیرا سبقی – استان آذربایجان شرقی



نوشته شده در چهارشنبه 90 تیر 15ساعت ساعت 3:46 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر بدهید

 

ای پیرتــــــرین جوان تـــــــــاریخ بیــــــــا

در دست عصا بر لب او شاخه ی نــــــور

موسی من است آن که برگشته به طور

گوینــــــــــــد چو خورشید در پس ابــــــر

ای کاش چو خورشید کنــــــد قصد ظهور

ای آیت عــــــــــــدل و داد تاریخ بیــــــــا

تـــــــــا ظلم و ستم بر کنی از بیخ بیـــا

از قول همه منتظـــــــــــران می خوانم

ای پیــــــــرترین جوان تــــــــــــاریخ بیا



نوشته شده در پنج شنبه 90 تیر 9ساعت ساعت 12:21 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

به نام اویی که همه در انتظارش هستیم!

تابه کی ما و خیال آفتاب        تا به کی ظلمت بیا یک شب بتاب

آقای من،‌ مولای روزهای پرهیاهو و شلوغ گم شدن در روزمره گی هایم همدم شب های خلوت تنهاییم. سالهاست که به انتظار دیدن چهره ی دل ربایت هستم، می آید و می رود وای به روزی که فکر کنم شاید لیاقت دیدن شما را نداشته باشم شاید دیگر هیچ دم و بازدمی نداشته باشم .

آقا جان سالها دلتنگی ام را برایتان گریسته ام سالها سر به روی شانه ی شما گذاشته ام تا شاید هر چند خیلی دچار هوی و هوس های بی پایان روزگار شما مرا رها سازید تا سالها در هوای شما نفس بکشم.

چه لذتی دارد چشیدن هوای شما از پای تا به سر از عمق قلبت و وجودم آقای من خاک بر سر ایام می کنم که بر شما مانده ام و هزار آه و افسوس به حالم خودم و خودم ها می خورم که با وجود حضور شما غایبم آقای خوبی ها و مهربانی ها من یتیم خسته شده از ستم های روزگارم که به امید پدری مهربان و مادری دلسوز و همراه و همرازی چون شما به زندگی ام ادامه می دهم مولای نیکی ها و عطوفت دست مهرت را همیشه بر سرم بکش،‌ وجود نازنینت را هیچ گاه از من مگیر آقای من مگذار از سیل گناهان مرا از بهشت وجودت بگیرد من در میان هجوم تحریف بیگانگان سخت درمانده ام و چشم امیدم را به شما بسته ام که مرا از مرداب تاریکی ها نجات دهید آقای زیبایی ها دوستت دارم.

شاید بی رحمی های روزگار سنگ دلم کند اما هر کجا روم،‌ هر کجا باشم باز هم به دامان پرمهرتان باز می گردم یوسف زهرا دستانم را رها مکن که سخت به تو نیازمند.

تا به کی چشم انتظاری تا به کی                                     تا به کی هی آه و زاری تا به کــــــــی

تا به کی در این دریـــا بی کسی                                     منتظر بودن به راه تک سواری تا به کی

سمیرا فتحی - تبریز 



نوشته شده در پنج شنبه 90 تیر 2ساعت ساعت 4:25 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin