دی 91 - بهانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه دل

می نویسم بر در و دیوار کویش حال خویش باشد آن را یار خواند یا کسی گوید به یار

گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگویمت هنوز هم به آن صداى آشنا امید بسته ام.

اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمین! دل جدا ز یاد تو آشیانه اى خراب وبى صفاست یاد سبز وروح بخش تو یاد لطف بى نهایت خداست کوچه باغ سینه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نیست کیست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟

اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى.

کوچه ها در انتظار یک نسیم روح بخش یک پیام آشنا ودلنواز سینه را گشوده اند.

کوچه هاى ما همیشه عاشق تو بوده اند...

اى کبوتر دلم هوایى محبتت!

سینه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است. از درون سینه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد.

بالهاى زخمى ام نیازمند مرهم است...

صبحگاه جمعه ها آفتاب یاد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتیاق ونغمه امید با دلى سفید خواب رفته است روز را به شوق دیدنت شروع مى کند اى تو معنى امید و آرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در میان خنده ها وگریه هاى عاشقان پیش عصمت الهى ات خضوع مى کند.

اى بهانه اى براى زیستن! اشتیاق همچو سبزه بهاره هر طرف دمیده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرین ما در انتظار مقدم توییم اى امید آخرین!

اى عزیز دل پناه شیعیان اى فروغ جاودان! سایه بلند نام ویاد تو از سر وسراى عاشقان بیقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد.

 



نوشته شده در دوشنبه 91 دی 25ساعت ساعت 3:48 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر بدهید

صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوه

گمانم کربلا شد عمه نزدیک

که بوی مشک ناب و عنبر آید

به گوشم عمه از گهواره تا گور

در این صحرا صدای اصغر آید

مهار ناقه را یک دم نگهدار

که استقبال لیلا، اکبر آید

در این صحرا مکن منزل که شاید

دوباره شمر دون با خنجر آید

گمانم کاروان اهل بیت است

که سوی کعبه دل با سر آید

به رسم دیده بوسی با عزیزان

به حسرت از مدینه مادر آید

پس از یک اربعین هجران و دوری

به دیدار برادر، خواهر آید

همان خواهر که کس نشناسد او را

به باغ لاله های پرپر آید

همان خواهر ولی گیسو پریشان

سیه جامه بنفشه پیکر آید

نوای وای وای از قلب زهرا

صدای های های حیدر آید

اگر کشتند چرا آبت ندادند

کفن بر جسم صدچاکت نکردند

برادرجان سلیمان زمانی

چرا انگشت و انگشتر نداری

غم عشقت بیابان پرورم کرد

هوای وصل بی بال و پرم کرد

به من گفتی صبوری صبوری کن

صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 دی 13ساعت ساعت 9:4 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

 به دنیا آمد با کوله باری از وظیفه... با کوله باری از عهد...(1)

توقف کرد...قرار بود مکث کند، آن هم یک مکث کوتاه برای پرکردن کوله بارش...

یک آن همه چیز یادش رفت! زرق و برق دنیا چشمش را گرفت! چشمانش تنگ شد! کوچک...

جز زرق و برق دنیا، دیگر چیزی ندید...

آن همه وظیفه و عهد همگی یادش رفت! آن همه شعور و عقل پرید!

فقط ادعایش ماند، ادعای عقل و شعور!

حالا کارش به جایی رسیده که هر چیز نشانش می دهند بدون اینکه حتی شاید واقعا خوشش بیاید! خوشش می آید...!

تنش می کند، می خورد، جملاتش می شود!

یادش رفت که او قرار بود همان پاسخ خداوند به ملائکه باشد که فرمود: «إنی أعلم ما لا تعلمون، من چیزی می دانم که شما نمی دانید.»

یادش رفت که خداوند وعده اش را عملی می کند حتی اگر بعضی از بنده های همه چیز از یادرفته شان! نخواهند. راستی من و تو کجای تحقق این وعده الهی هستیم!

(1) ألست بربکم، قالوا بلی...

این حاصد فروع الغی و الشقاق

کجاست آنکه شاخه های گمراهی و اختلاف را ببرد؟



نوشته شده در چهارشنبه 91 دی 6ساعت ساعت 12:43 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

صلی الله علیک یا سیدی، یا صاحب الزمان

روز تولد خوبان عالم که می شود آدم یک حس خوبی به او دست می دهد. عطر خدا در فضای عالم می پیچد... حالا فکرش را بکن که در محضر این خوبان باشی و تولدشان را جشن بگیری...

میلاد حضرت مسیح علیه السلام است. میلاد پیامبری که همیشه از مهربانی هایش مثال می زنند و تعریف می کنند... میلاد پیامبری که هرچقدر ما امام مان را تنها گذاشتیم، ایشان همراهش شدند... فقط نمی دانم این مهربانی ها را آن ها که مدعی یاری اش هستند چرا به ارث نبردند!

مسیحیانی که صهیونیست سعی کرده آن ها را به رنگ و بوی خودش درآورد و شدند اوانجلیست ها، چرا از خودشان سوال نمی کنند که بابا جان! این جنایات صهیونیست که در مرام پیامبر ما نیست که پای حواری می شوید نه اینکه دست و پای مظلوم ببرد! به پرنده گِلی جان می دهد نه اینکه جان از یک کودک چند ساله بگیرد آن هم بی هیچ جرم و جنایتی!

ای پیامبر خدا، چه زیباست آن لحظه که شما را در کنار امام مهربانی ها می بینیم و شما صلاه عشق را به امامت امام عالم اقامه خواهید کرد و آیا این توفیق نصیب ما هم خواهد شد؟

روز تولد خوبان عالم که می شود آدم یک حس خوبی به او دست می دهد...

یاصاحب الزمان، مولای مهربانم

چقدر دلم تنگ شده برای اینکه خوبی ها را در کنار شما حس کنم، ای سرمنشأ خوبی های عالم دلم برای ذره ای خوبی تنگ شده...

آقا اجازه! دلم برایتان تنگ شده...



نوشته شده در سه شنبه 91 دی 5ساعت ساعت 11:42 صبح توسط عابر کوچه های عشق| نظر

خدایا به امید تو

صلی الله علیک یا سیدی، یا صاحب الزمان

دنبال سوژه بودم تا برای امام مهربانی ها بنویسم، با اینکه دو خط اول متن را نوشته بودم چیزی به ذهنم نمی رسید. از حضرتشان مدد خواستم،

جرقه ای به ذهنم رساندند... اما جرقه نبود! آتشفشان بود... هجمه ای از آتش بود که آه از نهادم بلند کرد.

از مولایم خجالت کشیدم... حالا کارمان به جایی رسیده که برای نوشتن از ارباب عالم باید سوژه داشته باشیم!

ارباب آنقدر شما را از یاد برده ایم که حتما باید موضوع دستمان باشد تا از شما بنویسیم، از شما، از عشق... از منبع پاکی ها...

چه بی ادبیم ما...

زندگی ما در دستان شماست. خدا شما را صاحب ما و زندگی مان کرده، آن وقت ما... چه «ما»یی گفتم!

غافل از اینکه بی شما هیچ نیستیم، هیچ هیچ هیچ.

و حالا گردن کلفت کرده ایم، دنبال سوژه می گردیم...

واقعا اگر یک روزی برکت داشتیم و خدای نکرده! کسی به برکت وجود ما زنده بود و ما را از یاد می برد، ما با او چه می کردیم؟؟؟

آقا جان مهربانم... غلط کردم، مرا ببخشید که یادم رفته همه خوبی ها و برکات از سرانگشت شما جاری می شود...

می شود مثل همیشه برای مان دعا کنید،

که حداقل کمتر با بی خردی هایمان، با خودخواهی هایمان اذیت تان کنیم...

 



نوشته شده در یکشنبه 91 دی 3ساعت ساعت 8:50 عصر توسط عابر کوچه های عشق| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin